درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

روزمره

شدم عین تو فیلما....  

که از این مجله نیازمندی ها میگیرن و وشروع میکنن به تلفن زدن....  

و دریغ از اون چیزی که من دنبالشم....  

نیست که نیست...:( 

 

راستش دوس داشتم این ماه جلسه ی گروه تشکیل نشه.... از فکر پروپوزال نوشتن شب ها خوابم نمی گیره...:(.... هر کاری انجام میدم تا وقت نشه پروپوزال بنویسم.... ولی.... هفته ی آینده جلسه ی گروهه و من.......:(

روزمره

امروز با سارا رفتیم دانشگاه شریف واسه سرچ مقاله..... انقدر هوا گرم و سنگین بود امروز.... که سنگینیش تا همیشه یادم میمونه..... کلا نفس نداشتیم جفتمون..... لپ تابامون وقتی دیدن ساینس دایرکت و وآی تری ای  اونجا باز میشن شوکه شدن.... لپ تاب سارا که هنگ کرد:دی.... سرعت اینترنتشون از سرعت باز شدن فولدرهای لپ تاب من بالا تر بود:دی..... خیلی گرم بود.... کلا روز سختی بود امروز.... خیلی ی ی ی ی سخت .... ولی گذشت....

 

الان ۴زانو رو مبل نشستم......  

جز صدای آروم باد کولر و صدای کیبورد لپ تابم هیچ صدایی نمیاد.... 

my advisor

رفتم پیش علی جون... کلی تحویلم میگیره.... بعد دیگه اخر وقته سرش خلوته.... همینجوری هی حرف میزنیم... منم هی سوال میپرسم و جوابمو میده و ..... بعد میبینم جو مناسبه.... ازش میپرسم استاد تو مصاحبه دکترا معمولا چی میپرسن؟.... میگه مگه دعوت شدی واسه مصاحبه؟... میگم هنوز که نه!.... میخنده! میگه خب هر وخ دعوت شدی بیا بهت میگم چیکار باید بکنی!!! 

 

یه همچین استاد راهنمایی دارم من.... 

یه همچین.....

امروز به خاله کوچیکه مسیج دادم.... گفتن خاله میدونم خواهر زاده هات زیادن و نمیرسی از همشون خدافظی کنی.... ولی من با همشون فرق دارم.... برای من ویژه دعا کن.... بعد لیست دعا هم براش فرستادم:دی.... 

اونم گفت عزیزم به همه زنگ زدم فقط به تو زنگ نزدم آخه ترسیدم گریم بگیره و دلتنگ بشی!!!.... 

همچین خاله هایی دارم من!!! 

 

 

پسره ی پر رو.... هر بار منو میبینه.... یا ازم جزوه داده کاوی میخواد.... یا ایبوک.... یا پروژه.... یا نمونه سوال..... بعد امروز تو دانشگاه دیده منو.... میگه سلام خانم داده کاوی!!!!!... امروز امتحانو دادیم دیگه با شما کاری نداریم!! 

همچین همکلاسی هایی دارم من!!! 

 

.  

 

به مامان بزرگم میگم بیگ مام:دی آفرین برام دعا کن پی اچ دی قبول شم..... میگه ار قبول بویی دگه بواره بمیویی دزفیل؟ میگم نه یه چند سال دیگه میام..... میگه نه دا دگه وا اویی.... نمبوه منی اوچون خود تینا.... بیو مخیم دندرو درس کنیم بریم سر او:دی.... ایشالا قبول نبویی اویی پیشمون!!! 

یه همچین مادربزرگی دارم من!!! 

for soroor

جلسه ی گروه بود..... بچه هایی که پروپوزال داشتن همشون پشت دره اتاق ریاست دانشکده نشسته بودن..... منتظر تا یکی یکی برن تو جلسه و پروپوزالشونو ارائه بدن و ..... همه استرس.... من و سارا هم تو سلف..... مشغول سرچ.....  

 

جلسه ی دفاع پروپوزال تموم شده بود.... رفتیم که ببینیم نتیجه چی شده و ..... دکتر فیر...ز.. آباد.ی داشت از جلسه بیرون اومده بود و داشت ایراد های بچه ها رو بهشون میگفت.... منم دور ایستاده بودم نگاه میکردم..... منتظر فاطی بودم..... دکتر یه لحظه چشمش به من خورد.... لبخند زدم و گفتم سلام دکتر.... یهو گفت بیا بیا ببینم!..... بعد جلوی همه گفت چیکار کردی با خودت؟... نه که خیلی رشید بودی چاق هم که شدی!!!.... 

 

من  :/ 

 

بچه ها   :))))) 

 

 

 

چند دقیقه قبل از ارائه ی پردازش تصویر.... تو کلاس وارد شدم.... دیدم مژگان به حالت ناله داره یه چیزایی تو ورد تایپ میکنه.... رفتم گفتم داری چیکار میکنی؟.... گفت پاورپوینت نساختم!... گفتم خب حالا چرا تو ورد تایپ میکنی؟...  گفت لپ تابم پاورپوینت نداره..... گفتم خب هر چی تایپ کردی بده من برات پاورپوینت درست میکنم..... 

کلا استرس ارائه رو فراموش کردم..... تو  ۱۰ دقیقه یه پاورپوینت توپ درست کردیم.... 

 

بعد از ارائه 

 

قیافه ی مژگان: باورش نمیشد ارائه داده 

 

من:  

 

 

این بار دیر آپدیت کردم... آخه خیلی سرم شلوغ بود.....بابام تهران بود.... بعدش ۱۰ روز گلی اومده بود پیشم.... همش مشغول بچه داری و فراهم کردن اوقات خوش واسه بچه بودم..... بعدش دوباره بابام اومد..... بعدش هی ارائه پروژه و تمرین و اینا....  

 

یه روز رفتیم پارک آبی خیلی خوش گذشت.... به همه پیشنهاد میکنم برن.... خیلی خیلی خوش میگذره..... ولی شبش جنازه برمیگردین خونه:دی 

 

دیگه جونم براتون بگه که.... فردا امتحان دی آی پی دارم.... اگه خدا بخواد و دکتر فاط..می...زاده همکاری کنه آخرین امتحان ارشده  :)..... خیلی خوندم.....  انقدر که امروز اصلا حال و حوصله ی مرور هم نداشتم حتی:دی 

 

دیگه اینکه باشگاهمو عوض کردم.... قبلنا عصر ها میرفتم باشگاه الان صب میرم..... همیشه صبح ها خیلی تنبلیم میشه برم.... ولی وقتی میرم باشگاه کلا تنبلی فراموش میشه و خیلی عالیه.... حرکاتشم برام جدید و جذابه....