درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

درباره ی الی پلی

روزمره های مامان حلما و همتا

بهشت... تخم مرغ... دانشجو...:دی

(ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻮ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻏﻬﺎ ﺗﺎ ﺁﺩﻡ ﻣﺠﺮﺩ ﯾﺎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﭙﺮﻥ ﺗﻮ ﻣﺎﻫﯿﺘﺎﺑﻪ) 

 

از وقتی یادم میاد.... ماه رمضون همش مهمونی و خاله بازی و این چیزا بوده..... هر شب هر شب همه دوره هم جمع.... حتی شبایی که همه مهمونی داده بودن و کسی نمیخواس مهمونی بده.... همه ظرف غذاشونو میگرفتن یا باهم بیرون میرفتیم.... یا همه میرفتیم خونه بابزرگ..... اصلا یه دورانی بود ها.... 

 

حالا هم به همون منوال ادامه داره..... 

 

ولی من اینجا.... تک و تنها..... 

 

واقعا دل تنگه.... بخصوص واسه نسیم و نسترن و محسن و عمو علی و خاله کوچیکه و شوهرش و اون یکی خاله کوچیکه... که همیشه پایه هستن.... همیشه بساط و مکان آماده دارن:دی.... عاشقشونم... این روزا همشونم هی بهم زنگ میزنن یا مسیج میدن و میگن دیگه بیااااااااااااااااااااااااااا 

 

من اینا رو نداشتم چیکار میکردم آخه؟؟؟؟ 

 

 

اصن یه وضعیه...... تا حالا ماه رمضون اینجوری نداشتم:(.... امسال اولین بار بود:( 

 

 

امروز ولی روز خوبیه..... ظهر با بابا رفتیم خونه دایی بابا... زندایی بهم غذا داد واسه افطار:) 

یعنی امروز که میریم خونه غذای آماده داریم..... یووووهوووووووووو 

 

پ.ن 

هرکی اون جمله ی بالا رو گفته دمش گرم.... :)

نظرات 1 + ارسال نظر
سید رضا یکشنبه 22 مرداد 1391 ساعت 09:50 http://srsreza.blogfa.com

سلام الی.نماز روزه هات قبول.خیلی وقته خبری ازت نیست.باز که رمز گذاشتی.به من هم رمز را میدی؟

چیز مهمی نیستن:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد